جدول جو
جدول جو

معنی نکو شدن - جستجوی لغت در جدول جو

نکو شدن(غَ شُ دَ)
نیکو شدن. بهبود یافتن. اصلاح شدن. و رجوع به نیکو شدن شود:
ز بدگهر همه نیک تو بد شود لیکن
به قول نیک تو فعل بدش نکو نشود.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یکی شدن
تصویر یکی شدن
کنایه از متحد شدن، هماهنگ شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکوهیدن
تصویر نکوهیدن
سرزنش کردن، زشت گفتن، ملامت کردن، مذمت کردن، برای مثال به نکوهش مکن درون ها ریش / خویشتن را نکوه از همه بیش (کسائی - ۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو شدن
تصویر فرو شدن
فرورفتن، پایین رفتن، به پایین رفتن، غروب کردن، ناپدید شدن
فرهنگ فارسی عمید
(غَ لَ رَ تَ)
و نو گردیدن و نو گشتن، تازه شدن:
چه گفت اندر این موبد پیشرو
که هرگز نگردد کهن گشته نو.
فردوسی.
نو شده ای نوشده کهن شود آخر
گرچه به جان کوه قارنی به تن آهن.
ناصرخسرو.
، جوان شدن:
به جائی رسیدی هم اندر سخن
که نو شد ز رای تو مرد کهن.
فردوسی.
، مقبول و مطبوع واقع گشتن. به سبب تازگی، دلنشین و مورد پسند شدن. منظور و دلپسند شدن:
بدو گفت رامشگری بر در است
که از من به سال وهنر برتر است
نباید که در پیش خسرو شود
که ما کهنه گردیم و او نوشود.
فردوسی.
، تازه و شاداب شدن. رونق و جلا یافتن. رواج و رونق و اعتبار بازیافتن:
جهان نو شداز داد نوشیروان
بخفتند بر پشت پیر و جوان.
فردوسی.
یکی مژده بردند نزدیک زو
که تاج فریدون به تو گشت نو.
فردوسی.
، تغییر کردن و دگرگون شدن. تحول یافتن:
هر نفس نو می شوددنیا و ما
بی خبر در نو شدن واندر بقا.
مولوی.
، نو شدن ماه و سال، درآمدن ماه پس از ماه گذشته و سال پس از سال گذشته. (یادداشت مؤلف). تحویل. تجدید. گردیدن. تغییر کردن:
مرا ز نو شدن مه غرض مه عید است
چو ماه بینی بشتاب و روزگار مبر.
فرخی.
حدیث نو شدن مه شنیده ای به خبر
به کاخ در شو و ماه و ستاره بازنگر.
فرخی.
مگر نذر کردی که هر مه که نو شد
شهی را ببندی و شهری گشائی.
زینبی.
، تجدید شدن. تکرار شدن. بازآمدن. از سر گرفته شدن:
بدانستم آمد زمان سخن
کنون نو شود روزگار کهن.
فردوسی.
مگر زاختر کرم گفتی سخن
بر او نو شدی روزگار کهن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ولو شدن
تصویر ولو شدن
متفرق شدن پخش و پلا شدن، نقش بر زمین شدن: (فلان کس از پله ها که افتاد روی زمین ولو شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک شدن
تصویر نیک شدن
خوب گشتن اصلاح
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بیانی نیکو دارد: آخر ز برای او نگهدار این پر هنر نکو ادا را. (انوری. مد. 6)
فرهنگ لغت هوشیار
ترا بردن جابه جا کردن، داستان شدن متل شدن ازجایی بجایی دیگر برده شدن حمل شدن، بیان شدن حکایت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکوب شدن
تصویر منکوب شدن
مغلوب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکسو شدن
تصویر یکسو شدن
بجانبی رفتن به سویی رفتن، بانجام رسیدن پایان یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکوهیدن
تصویر نکوهیدن
سرزنش کردن، ملامت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
واژگون شدن سرازیر شدن: چو آمد بنزدیک آن ژرف چاه یکایک نگون شد سر بخت شاه، خم شدن خمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
برافتادن در افتادن، دگر تنیدن باطل شدن زایل شدن، انتقال یافتن وروح انسانی پس ازمرگ جسم خود بجسمی دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسق شدن
تصویر نسق شدن
مقرر شدن، برقرار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرم شدن
تصویر نرم شدن
نرم گردیدن، یانرم شدن شکم. اسهال یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
منبلیدن انکار کردن} ایشان منکر شدند و بر کفر خویش اصرار نمودند) (کشف الاسرار 525: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محو شدن
تصویر محو شدن
پاک شدن، سترده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکو شدن
تصویر نیکو شدن
خوب گشتن اصلاح
فرهنگ لغت هوشیار
پایین رفتن، بزیر رفتن، فرود آمدن نزول کردن، غروب کردن ناپدید شدن، داخل شدن وارد گردیدن، غوطه ور شدن، غرق شدن، انحطاط یافتن سقوط کردن، نابود شدن 10 پوشیده ماندن: باید که با تاش موافقت کنی و هر چه در این واقعه از لشکر کشی بروی فروشود تو با یاد او فرودهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغو شدن
تصویر لغو شدن
باطل شدن چیزی: امتیاز... لغو شد
فرهنگ لغت هوشیار
به صورت که در آمدن پول. یا سکه شدن کار (و بار) تنظیم یافتن آن آماده شدن آن بسامان رسیدن درست شدن کار و بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پکر شدن
تصویر پکر شدن
افسرده شدن نومید گشتن: از این حرف خیلی پکر شد، گیج شدن متحیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنف شدن
تصویر کنف شدن
از تازگی و طراوت و سختی افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
آهنگ یافتن ساز ها میزان شدن آلات موسیقی، منظم گشتن حرکات دستگاه ساعت بوسیله پیچاندن فنر مخصوص، از جا در رفتن متغیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
آهسته رو شدن بطی شدن مقابل تند شدن سریع شدن، بسختی بریدن، یا کند شدن دندان. بحالتی افتادن دندانها که غذا ها را بسختی برند: همه کس را دندان بترشی کند شود مگر قاضی را که بشیرینی، نا امید شدن مایوس شدن: چون بشام رسیدند ولایتی دیدند آبادان با لشکر بسیار سوار و پیاده بی حد دندانش کند شد و دانست که هیچ نتواند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کور شدن
تصویر کور شدن
نابینا شدن اعمی گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکه شدن
تصویر سکه شدن
((~. شُ دَ))
رونق پیدا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرو شدن
تصویر فرو شدن
((فُ شُ دَ))
پایین رفتن، به زیر رفتن، فرود رفت، غروب کردن، ناپدید شدن، داخل شدن، غوطه ور شدن، غرق شدن، انحطاط یافتن، سقوط کردن، نابود شدن، پوشیده ماندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوک شدن
تصویر کوک شدن
((شُ دَ))
هماهنگ شدن ساز و آواز، کنایه از شاد و خوشحال شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لغو شدن
تصویر لغو شدن
((~. شُ دَ))
باطل شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نکوهیدن
تصویر نکوهیدن
((نَ یا ن دَ))
سرزنش کردن، ملامت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منکر شدن
تصویر منکر شدن
زیرش زدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نکوهیدن
تصویر نکوهیدن
مذمت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عضو شدن
تصویر عضو شدن
همپیوند شدن
فرهنگ واژه فارسی سره